بسم الله الرحمن الرحیم

در کنار نور خداست ,که باید پروانگی ها کرد و شعله ور شد!!!

بسم الله الرحمن الرحیم

در کنار نور خداست ,که باید پروانگی ها کرد و شعله ور شد!!!

هیج وقت فکر نمی کردم

روزی برسد,که دلم برای افرادی که هرگز ندیدمشان

تنگ شود...

شاید با چشم ظاهر ندیده امشان  ...

ولی ,گویا سال هاست که باهاشون بوده ام و زندگی کرده ام!

در نگاهم و در احساساتم

افراد غریبی نیستند

افراد آشنایی که شاید نزدیک تر از هر آشنای دیده شده ای باشند!

چه بسا افرادی را در این دنیا,با چشمان ظاهر دیده ام و هنوز که هنوز است,حس غربت بینمان موج میزند...

این حس غربت و آشنایی ,از کجا نشات می گیرد؟؟

برایم جالب است,دیدن و ندیدن افراد ,صرف غربت و آشنایی میان تو و او را تعیین نمی کند!

از جمله ی افراد آشنای که با چشم ظاهر ندیده ام...

دایی شهیدم است!

دایی که هر پنجشنبه ,دلتنگش می شوم..

و یک حسی در درون مرا به دیدن مزارش می کشاند..

درد و دل دایی و خواهرزاده ,چه دل انگیز است!

درد و دلی که خبر از آشنایی هزار ساله می دهد..

.

.

.

فقط خدا می داند ...این آشنایی از کجا سرچشمه می گیرد!!

الله اکبر

 

بسم رب الرضا

 

نزدیکای اذان است.به دلم می آید که سریع خودم را به کنار ضریح امام رضا برسانم.به ایوان طلا میرسم.سلام و اذن دخول را سریع می گویم و وارد می شوم.موج جمعیت است که به چشم می خورد.بالاخره با سلام و صلوات وارد  می شوم.بیشتر زائران در تقلای تشکیل صفوف نمازند و فرصتی برای زیارتنامه خواندن نیست. به یک راز و نیاز کوچک و دعا اکتفا می کنم.در حین دعا, صدای الله اکبر موذن, به گوشم می رسد.اصلا دلم نمی خواهد آن صحن زیبا و آن حالات معنویش که با صدای اذان هم نوا شده است را ترک کنم؛ولی باید بروم.

زمانی که پاهایم را از در بیرون می گذارم,اذان تمام شده و خادم ها در تلاش مرتب کردن صفوف نماز هستند.ناگهان خادمی ,من را به صفی در راستای در و زیر ایوان طلا راهنمایی می کند.نه راه پس داشتم و نه راه پیش.بهترین انتخاب و فرصت این بود که در زیر ایوان طلا ,در بین صفوف نماز جماعت بایستم.این اتفاقات آن قدر ناگهانی بود که وقتی به خودم آمدم دیدم در رکعت دوم نماز جماعت هستم.نمی دانستم ,چگونه شوق درونیم را نمایان کنم.

احساس می کنم نماز را,چه باحضور قلب و چه بدون حضور قلب بخوانم,به لطف امام رضا قبول می شود.بعد از نماز آن قدر خوش حالم که مات و مبهوت  فقط به اطراف نگاه می کنم؛حتی فرصت پیدا می کنم ,یک دل سیر,ایوان طلا را نگاه کنم.چه نقش و نگار زیبایی دارد.چه لحظات زیبایی است.وقتی فکر می کنم ,سجده بر جایی می گذارم که هزاران هزاران زائر امام رضا ,به شوق زیارت,قدومشان را به این مکان متبرک کرده اند,دوست نداری لحظه ای سر از سجده برداری.آن موقع است که می فهمی,چه لطف بزرگی در حقت شده است.

نماز دوم هم به صفای نماز اول خوانده می شود.نمازی که گمان می کنی در آسمان هفتم در کنار امام عزیزت در حال خواندنش هستی.بعد از نماز,ناگهان درهای حرم به رویمان  باز می شود.صحنه ای وصف ناپذیری را میبینم.اشک هایم در گوشه ی چشمانم حلقه می زند.ضریح آقا با همان شکوه همیشگی اش در چشمانم به تصویر کشیده می شود.

زبانم برای تشکر آن لحظات و آن الطاف قاصر شده است....

ناخودآگاه  همراه با خیل جمعیت وارد قبه می شوم و مناجاتی عاشقانه...

آن لحظات از بهترین لحظات عمرم محسوب می شوند.

 

به جان خودم ,لذات دنیا فقط در خرید کردن و جشن عروسی و موسیقی و...خلاصه نمی شود.شاد زیستن فقط در موسیقی گوش دادن و.. نیست.به نظرم این ها هم جز لذات واقعی این دنیا محسوب می شوند. همین :)))

 

بسم رب المهدی

 

 

خانم ها و آقایان!

برایم ,جا نمیفتد!!

با منطقم جور در نمی اید!!

نه واقعا !

به بنده بگویید!!

چه بر سر اسوه ها و الگوهای زندگیمان  آمده است ؟؟؟!!

تا جایی که بنده به خاطر دارم ,در رسم مسلمانی ,اسوه ای والاتر از چهارده معصوم نداریم.

 

چرا این روز ها بیشتر ما ادم ها سرمان در غرب و امریکا و... گیر کرده است ؟؟؟

چرا مانند طوطی شده ایم؟ آن هم از نوع غربی اش!!

منتظریم تا مد ها و آهنگ ها و... از آن سمت غرب بیاید و دنبالشان کنیم!

 

خانم ها و اقایان

برایم جا نمیفتد !

برایم توضیح دهید

مگر من و تو مسلمان نیستیم؟؟

یعنی رسم مسلمانی این است که این گونه باشیم؟؟

 

چرا این روز ها,اسوه هایمان دست خوش تغییر است؟؟

آیا حیف نیست که این اسوه های ناب را به این گونه اسوه ها که حتی خیلی هاشان دشمن اسوه های عزیزمان هستند بفروشیم؟؟

 

 

                                                                                                 امام صادق (ع) فرمودند:

 

                                                                                                 کونو لنا زینا و لا تکونوا علینا شینا

                                                                                         زینت خاندان ما باشید و مایه ی زشتی و عیب ما نباشید. -وسایل الشیعه,ج12,ص8

و تاریخ عاشورا, با بعد زمان در حرکت است و آن را به سوی ابدیت می شکافد. وهرساله شاهد تکرار واقعه ی کربلا هستیم! آیا این حرکت اتفاقی است؟! آیا هر ساله با شروع محرم نمی خواهد درسی را به ما یادآوری کند؟ آیا فقط توقع گریستن براین مصیبت را از من و تو دارد؟ به گمانم, توقع فقط درگریستن خلاصه نمی شود.می خواهد بگوید,ای انسان! ممکن است تو هم در سرسرای این دنیا امتحان شوی! کربلا,را امتحانات گوناگون فراگرفته است که هر یک درسی است برای من و تو! می دانم و توقع ندارم که امتحان من و تو هم در بیابانی سوزناک و با سلاح های سخت باشد.باید توجه کرد که آن واقعه ی عظیم,نه تنها درسی برای من و توست,درسی برای شیطان هم بوده است! پس ای وای برما که اگر این درس را دیرترآویزه ی گوشمان کنیم.بله! شیطان دیگر از آن سلاح ها استفاده نخواهد کرد! آیا من هم سلاحم را به روز خواهم کرد برای مبارزه ی شیطان و شیطان نفس؟ این دوران,بیشتر سلاح های شیطان,از سلاح های نامریی ,تشکیل شده است. جنگ,جنگ است؛ چه سخت باشد چه نرم! در جنگ نرم شاید به چشم ظاهر نتوان مرگ کسی را دید ولی وقتی روح کسی بمیرد,حکم مرگ را چند صد برابر می توان به وی اطلاق کرد! پس ای وای بر ما که اگر این درس ها را فرانگیریم و راهی همچو راه کوفیان در پیش گیریم. دیگر, حرفی برای گفتن در آن لحظه که خداوند از بنده اش سوال می کند,باقی نخواهد ماند.

ای انسان! دشمن شاید دیگر شمر بن ذی الجوشن با آن شکل و آن نام نباشد؛ ولی این را بدان ماهیت شیطان و ظلم و نفاق و...تغییر نکرده است. آن ظاهروهیبت است که دست خوش تغییر شده است.ای انسان که خداوند به تو عقل داده است.

چشم دل باز کن تا جان بینی   آن چه نادیدنی است آن بینی

آن چه که تو را در این دوران می طلبد بصیرت است.

خداوند نیارد آن زمان را که, حسین زمانمان ظهور کند وما همچون کوفیان رفتار کنیم! خدا نکند,ما هم به حسینمان,نامه های ظهور و انتظار بنویسیم؛ ولی با مشاهده ی صدای دشمن, هر آنچه که گفته ایم را به باد فراموشی بسپاریم! این کار مستلزم آن است که دل از دنیا برکنیم!آری,اگر چشمان پروانه کور شود,همه جا را یکسان خواهد دید.فرق نور و تاریکی را حس نخواهد کرد.دیگر همه جا برایش رنگ سیاهی دارد. دیگر نمی تواند اطراف نور, پروانه وار پروانگی کند.این کوری غفلت, از چه چیزی نشات می گیرد؟ آیا حواسمان به خودمان هست؟

خدا نکند زمانی برسد که صدای " هل من ناصر , من ینصری " امام حسین زمانمان را بشنویم و به کمکش برنخیزیم!

پس وای بر ما که شایستگی جز همنشینی با کوفیان نخواهیم داشت.آیا عاشورا درسی برای من و تو نیست؟ آیا شایستگی من و تو بالاتر از همنشینی با کوفیان نیست؟پس ای مسلمان برخیز!!

آیا جمله ی " کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا " را صرف یک شعار می پنداریم؟

آری اکنون نیز عاشوراست و تو نیز در سرزمین کربلای خود ایستاده ای؛ و در هر لحظه صدای " هل من ناصر , من ینصری " امام زمان خود را خواهی شنید! آیا پاسخ تو آری است؟ آیا تو درهرلحظه به درستی اقدام خواهی کرد؟

« آه یاران! اگر در این دنیای وارونه, رسم مردانگی این است که سر بریده ی مردان را در تشت طلا نهند و به روسپیان هدیه کنند...بگذار اینچنین باشد.این دنیا و این سر ما!»(1)

 

1- فتح خون

 

  بسم الله

 

  خیلی از اوقات , که نام دانشجو را می شنویم ؛ به یاد مفاهیمی چون درس خواندن , گرفتن مدرک عالیه و سپس مشغول به کار شدن و... می افتیم.

ولی آیا وظیفه ی دانشجو همین است؟؟ آیا وظیفه ی دانشجو در همین حد کافی است؟؟

یک دانشجو علاوه بر تحصیل علم که از جمله اهداف عالیه برای اوست , باید بصیرت هم داشته باشد.

حال این بصیرت به چه معناست ؟ یعنی چه بصیرت پیدا کند؟چه جوری می شود این بصیرت را پیدا کرد؟این بصیرتی که در حوادث لازم است و در روایات و در کلمات امیرالمومنین هم روی آن تکیه و تاکید شده,به معنای این است که انسان در حوادثی که پیرامون او می گذرد و در حوادثی که پیش روی اوست و به او ارتباط پیدا می کند,تدبر کند؛سعی کند از حوادث به شکل عامیانه و سطحی عبور نکند؛به تعبیر امیرالمومنین (ع),اعتبار کند(( رحم الله امرا تفکر فاعتبر و اعتبر فابصر )) نهج البلاغه,خطبه103 فکر کند و براساس این فکر,اعتبار کند.یعنی با تدبر مسایل را بسنجد ((و اعتبر فابصر)) با این سخن,بصیرت پیدا می کند.حوادث را درست نگاه کردن ,درست سنجیدن,در آن ها تدبر کردن,در انسان بصیرت ایجاد می کند؛یعنی بینایی ایجاد می کند و انسان چشمش به حقیقت باز می شود.

وقتی که انسان دید جهانی صحیح و نافذ و قوی ای داشته باشد,ارتباط شما با مسایل جهانی,با فرهنگ های جهانی,با مطبوعات جهانی,با کتاب ها,با نوشته ها,با پیشرفت های فرهنگی و علمی,از این نظر فوق العاده حایز اهمیت است که شما را تکمیل خواهد کرد,از شما آن شخصیتی را که برای آینده ی اسلام مفید خواهد یود,انشالله خواهد ساخت و شما را آن قطب ها و آن استوانه هایی خواهد کرد که به شما صدها نفر از روحانیون,از علمای بزرگ,پناه بیاورند,شماها آن ها را هدایت کنید,راهنمایی کنید.از شما یک چنین چهره هایی,یک چنین دل هایی,یک چنین شخصیت هایی خواهد ساخت؛بصیرت شما و آگاهی شما.

 

 

بخشی از متن از کتاب ((بصیرت و استقامت )) گرفته شده است.

 


 

یا حبیبی!!!

هر آنچه که در این سرزمین خاکی گشتم , جز روی ماهت چیزی نیافتم ....

ای رفیقی که ,در هر لحظه از این عمر,در کنارم هستی و مرا همچون کودکی نابالغ,در اغوش گرم خود میفشاری.... یا رفیق من لا رفیق له...

می دانم رسم بندگی ,پروانگی است ...

خدایااا!!

این پروانگی را به ما بیاموز !!

تا در نور الهی ات,شعله ور شویم و بسوزیم!!

 

و من الله توفیق